خسته شدم بخدا

ساخت وبلاگ

مسافرت رفتیم و چقدر خوب بود ..با اینکه فقط خانواده خودمون بودیم اما حسابی به خودمون خوش گذروندیم تا اینکه ...

روزای آخر مسافرت گفتن مامان رو بیمارستان بستری کردن ...قضیه از این قراره که یکی از تمپولهای تقویتی رو پدر گرامی میزنن ....زدن همان و عفونت کردن جای آمپول همان ...الان درست یه هفته است مادر گرامی تو بیمارستان بستریه و ما خواهرا به نوبت میریم پیشش ..از مسافرت که برگشتم نیم ساعت ..فقط نیم ساعت خونه استراحت کردم و بعدش رفتم بیمارستان ..شب هم پیش مامان خوابیدم ..چه خوابیدنی ..مردم خداییش ...

حالا حالش داره خوب میشه ها یهویی خواهر زاده ام تصادف کرد و خواهرم درگیر اون شد ...دیروز از بیمارستان برمیگشتم که برادرم زنگ زد که بیاید فلان بیمارستان پسرم رو ببرید که زنم اینجا بستریه ...

خدا رو شکر بغیر از مامانم بقیه زود ترخیص شدن ولی همش فکر میکنم چی شد یهویی اینجوری شد ...یه هفته ی تمام درگیر بیمارستان و دکتر و کوفت و زهر مار ...

خسته شدم اینقد رفتم و اومدم

امشب هم نوبت منه پیش مامان بخوابم ...خدا کنه بتونم حداقل دو ساعت بخوابم

مه آسا...
ما را در سایت مه آسا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brghd29 بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 22 خرداد 1403 ساعت: 18:31