مامان دوستم

ساخت وبلاگ

امروز یکی از همکاران سابقم که بازنشست شده بود اومد اتاقم .همیشه به من سر میزنه .قبلا معاونمون بود ...

بعد احوالپرسی نشست ....انتظار نشستن ازش نداشتم چون معمولا عجله داشت .اول در مورد دانشجویی صحبت کرد که تبعه خارجی بود ..راهنمائیش کردم .احوالات خانواده اش رو پرسیدم بنده خدا رک و پوست کنده گفت دخترام هنوز مجردن و نمیدونم چیکار کنم ...بهش گفتم سخت نگیرید ...گفت سخت نمیگیریم ولی بازم خواستگار نیست ....ازش اطلاعات دخترا رو گرفتم که اگه کیس خوبی بود معرفی کنم ....برا مثال یکی از دوستان آشنا رو گفتم که اونم هنوز ازدواج نکرده بود .تعجب کرد و گفت فکر میکنم از وقتی مادرش فوت کرده منزوی شده ....با تعجب دهنم وا موند گفتم مادرش فوت کرده ؟؟؟؟ گفت اره هر چی گفتم امکان نداره من همین یه هفته پیش باهاش صحبت کردم گفت نه الان یه ساله ....اینقده با اطمینان صحبت کرد که اشک تو چشام حلقه زد و همونجا زنگ زدم به دوستم و بعد کلی صحبت با کلی خجالت ازش پرسیدم که مادرش فوت کرده یا نه ...با خنده گفت نهههه مادرم حالش خوبه و خدا رو شکر مشکلی نداره ..حالا منو میگی گریه ام گرفته بود آخه مادرش خععععلی خانوم خوبیه ...خلاصه خداحافظی کردم و اون بنده خدا هم کلی شرمنده شد .....

مه آسا...
ما را در سایت مه آسا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brghd29 بازدید : 148 تاريخ : جمعه 20 خرداد 1401 ساعت: 2:08